دیدگاه صدرایی در رابطه با نظریۀ هاوکینگ
در ادامۀ بحث «قیامت کبری» (جلسۀ 23، 26 محرم 1441) به بررسی «دیدگاه صدرایی در رابطه با نظریۀ هاوکینگ »میپردازیم.
قبل از شروع لازم است مطلبی را متذکر شویم؛ در گذشته گروهی به نام سوفسطیان عقیده داشتند که هیچ چیز در خارج نیست و غیر از آنچه آدمی میبیند، چیز دیگری قابل پذیرش نیست. مثلاً میگفتند ماه را از اینجا کوچک میبینیم؛ بالاتر برویم، بزرگ میبینیم. پس اصلاً ماه نه هست، نه بزرگ است، نه کوچک است... .
این دیدگاه، بیشباهت به آن چیزی نیست که امروز به عنوان فیزیک کوانتوم بیان میشود و با اعتقاد به عدم قطعیت، اصل علّیت را زیر سؤال میبرد. اما سؤال ما از این دسته این است: آیا فیزیک کوانتوم قطعی است؟ و آیا فوتون را به عنوان علت هستی قبول دارند یا نه؟ که اگر پاسخ مثبت است، پس حرف خودشان را باطل میکنند.
زیرا وقتی از موضوعی صحبت میشود، اصل اولیه این است که آن موضوع هست؛ وگرنه صحبت از آن بیمعناست. پس وقتی هست، حتماً یا خودش علت است یا علت دیگری دارد؛ وگرنه نمیتواند وجود داشته باشد. این اصل و اساس تمام علوم است؛ یعنی اول باید هستی موضوع را بدیهی گرفت و بعد نظریات را بر آن سوار کرد.
در هولوگرام، نظریۀ کوانتوم به اینجا میرسد که تمام هستی به مشاهدهگر بستگی دارد. اگر به الکترون نزدیک باشی و بتوانی به آن برسی، چیزی را میبینی، اگر دور باشی و نبینی، پس اصلاً هیچ است. مشاهدهگر هم در فرهنگ اینها انسان است. بقیه، همه همان ذره و نور و فوتون هستند. اما آیا درست است؟
نکتۀ مهم این است که در دیدگاه دین و حکمت الهی، نقش حواس برای کسب علم، از عوامل کمکی است که به آن علم حصولی میگوییم. اما اصل علم، حضوری و کار نفس است. مثلاً دست ما اشیاء را لمس میکند؛ اما قوای نفس ناطقه است که زبری و نرمی آنها را تشخیص میدهد. بنابراین نقش محوری در علم، نفس است. درحالیکه نقش حواس را هم انکار نمیکنیم؛ بلکه بهعنوان علل اِعدادی میدانیم.
مثال دیگر برای این مطلب؛ اگر بگوییم شیشۀ عینک میبیند، نه دروغ است، نه راست. راست است چون چشم از طریق شیشۀ عینک میبیند. دروغ است؛ چون شیشۀ عینک نمیبیند؛ بلکه به تبع یک حقیقت که چشم و بینایی است میبیند. این قاعده در کل هستی جاری است؛ علل اعدادی برای دیدن حقیقت به ما کمک میکنند.
در این مکاتب غیر الهی، حقیقت و اصل بدیهی و فطری را کنار گذاشته و نادیده میگیرند. بعد میگویند همه چیز هست. یعنی در مکتبشان همه چیز هست؛ اما خدا نیست. به همین دلیل میگویند همه چیز تصادفی خلق شده و طبیعت، خودش، خودش را میآفریند. در واقع آنها علت تامه را نادیده میگیرند.
دیدگاه مکتب صدرایی و شیعی درست بر خلاف دیدگاه کوانتوم، بر این باور است که علم از سنخ وجودی است و نیاز به دریافت حضوری و شهودی دارد. راه این دریافت، حس است و یک روند خاص دارد که فقط به وحی و حق منجر میشود تا وجود را از مراتب دانی پاک کند و به مرتبۀ عقل بیاید و خودش را نشان دهد.
دومین اصل فطری و قرآنی در حکمت صدرایی، این است که ماده یا هیولا جز قوه و استعداد نیست. ماده تا صورت جسمیه را قبول نکند، کیهان و افلاک نخواهد بود؛ پس وقتی هست، یعنی علیالإتصال قبول صورت میکند و علت حفظ و بقای آن، صورت است. این جایگاه ماده است؛ یعنی در عین اسفل بودن، عالی هم هست.
هر جسمی مرکّب از هیولا و صورت جسمیه است. روح انسان با روح طبیعت یکی است که به شکل پیوسته مادۀ استعداد اسفل را از بیچیزی و بیفعلیتی و قوهگی یا نقص درآورده و به جسم تبدیل میکنند[1].
در این نظریههای مورد نقد ما، ماده را خارج از صورت بررسی میکنند و هر صورتی را که میبینند، ماده مینامند. «چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند»! میگویند همین ماده، "الله" است. اما وقتی رسیدند به اینکه ماده "الله" است، تغییر و تحول و کون و فسادش را نمیتوانند جمع کنند؛ لذا به هدایت تکوینی، علت ایجادی و علت غایی اعتقاد ندارند. یک عالم درهم برهم، که خدا برای موحدانش در حاشیه است و برای غیرموحدان هم کاملاً نفی میشود.
با نظر قطعی میگویند خدا نیست و طبیعت هست! میگویند طبیعت، خودش خودش را ایجاد و خلق میکند و نگه میدارد. آنان چون به فرمایش قرآن اهل تعقل و تفکر نیستند، تصور میکنند خدا همین کیهان است!
مفاهیم خلأ و زمان و فضا، در فیزیک کوانتوم، مورد بحث است. ما نیز به بررسی دیدگاهها در این مفاهیم میپردازیم.
آیا خلأ وجود دارد یا خیر؟ آنچه مسلم است این است که میان فلاسفه و متکلمان اسلامی تفاوت نظر است. ملاصدرا کاملاً خلأ را انکار میکند. خلأ از دیدگاه او چه به معنای عدم محض باشد و چه به معنای بُعد مفطور یعنی آنچه پوشیده است، وجود ندارد و هیچ چیزی را شامل نمیشود.
لازم است بدانیم وقتی از ملاصدرا سخن میگوییم، سخن از یک فیلسوف ساده نیست؛ بلکه از حکمتی سخن میگوییم که متعالیه است. حقیقت عرفان علوی و ظهور آن، امروز مدیون جناب صدراست.
زمان چیست؟ مقدار حرکت. توضیح آنکه جسم مساوی حرکت است. حرکت برای از دستدادن نواقص و رفتن به طرف استکمال وجودی. پس ذات اشیا دارای حرکت است و زمان، مقدار این حرکت است که در ذات اشیا حاکم است. بنابراین تقسیمبندی روز به 24 ساعت و اینکه گردش خورشید را سال شمسی و گردش ماه را سال قمری میدانیم، زمان نیست؛ اعتبار ماست. اما کوانتومیها میگویند زمان و فضا، ابعادی از یک حقیقتاند که در هم تنیدهاند.
در حکمت متعالیۀ صدرا، زمان و حرکت یک واقعیتاند که با تحلیل عقلی از هم جدا میشوند؛ یعنی جدایی آنها یک تصور مفهومی و ذهنی است. اما براساس معیار هاوکینگ، زمان همان افت و خیزهای کوانتومی است؛ و طبق این دیدگاه، خدا اسیر زمان است!
آنها مبدأ خود و جهان را فوتون و به عبارتی طبیعت میدانند. البته دیدگاه اسلامی هم طبیعت را جزئی از ما میداند؛ اما زمین تا آسمان با این دیدگاه متفاوت است. در فلسفۀ اسلامی، زمان بُعد چهارم جسم و ماده است؛ بُعدی که ناپایدار است و حرکت میکند. سه بُعد دیگر که پایدارند، همان طول و عرض و عمق هستند.
اما در فلسفۀ هاوکینگ، زمان، یک بُعد پایدار و مستقل است. در این دیدگاه، خدا ناپایدار است و تا بنده بخواهد دستش را بگیرد، کنار میرود؛ پس باید مدام دنبالش بدود. درست برعکس خدایی که در بینش اسلامی دائم با ماست. خدایی که خودش را اینگونه معرفی میکند: "هُوَ مَعَكُمْ"[2] و "نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ"[3].
فضایی که هاوکینگ معرفی میکند نیز همان جسم فلسفی نزد فلاسفۀ اسلامی و ملاصدراست.
فیزیک کوانتوم در حال پیشرفت است و نتیجۀ پیشرفتش روح کیهانی، قانون جذب و هولوگرام است که در آن انسان و حتی طبیعت کاملاً تمام میشود. البته ناگفته نماند که اینها در ظاهر خیلی زیبا هستند. میگویند: فقط اراده کن، کافی است؛ مثلاً اینجا بنشین اراده کن با کسی در آمریکا حرف بزنی. اصلاً لازم نیست تماس تلفنی بگیری!
بر اساس این تصور ذهنی، فیلمهایی هم میسازند که بگویند: دنیا در حال رسیدن به چه پیشرفتهایی است! بعد میگویند شما به نماز و روزه و فقه و دین سرگرم شدید و نمیدانید که در این دیدگاههای جدید چطور خدا را ملموس نشان میدهند! چرا بر این باورهای قدیمی همچنان معتقدید؟!
خداوند در آیۀ قرآن به روشنی فرموده است: "فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ"[4]. او تبدیلناپذیر و ثابت است و با ماست و با تمام اسمائش، مانع خرابی و فساد میشود.
به قول مفسرین، سورۀ توحید شناسنامۀ خدا و اساس توحید و ایمان است. خداوند احد و صمد است. صمدی که نه فوتون، نه کوانتوم و نه کلاً عقل بشری میتواند آن را نشان دهد؛ بلکه فطرت، او را مییابد. منتها برای غبارزدایی از فطرت که بتواند پاسخگوی این چالشهای روز باشد، صد درصد اولین پلۀ حرکت، شریعت است. کسانی که با شریعت میروند و مرید فطرت و جانشان میشوند، در نهایت، حق و ولایت را به عنوان مبدأ خود مییابند.
در دیدگاه هاوکینگ اصلاً نیازی به خدا نیست و اُفت و خیزهای خود ماده، ماده را پیش میبرد. پس همه چیز از اساس، حدوث زمانی دارد. اما ملاصدرا میگوید: فیض الهی ازلی و ابدی است؛ یعنی تا بوده، حق و ظهوراتش بودهاند. اگرچه عینیت خارجی آن ازل و ابد، خود را در زمان نشان میدهد.
جهان هستی دارای مراتب است: ناسوت، ملکوت و جبروت. از نظر ملاصدرا بین این عوالم سهگانه، رابطۀ طولی و علت و معلولی برقرار است. یعنی هر عالم دانی، معلولی است از عالم عالی و عالم عالی، تمام عالم دانی را دارد. «صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی»[5]. به این ترتیب ناسوت با ملکوت تدبیر میشود و ملکوت با جبروت؛ جسم با نفس تدبیر میشود و نفس با عقل. عقل و جبروت نیز با اسماء و لاهوت تدبیر میشود.
اما جهانهای موازی که از اصول نظریۀ هاوکینگ و فیزیک کوانتومی هستند، در عرضِ هم قرار دارند و همه کاملاً مادی هستند؛ یعنی عالمی که خالی از احکام و مبانی مادی باشد، ندارند. همۀ عوالم، یک قانون و حکم مادی دارند و هیچکدام مدبّر دیگری نیستند.
در تبیین علت و معلول در حکمت متعالیه خواندهایم که علت، تجلی حضرت حقتعالی است و ما عینربط و عینفقر به اوییم. ربط و فقری که عینعشق و عین طلب و شوق است؛ عین حرکت بهسوی کمال. ما نیز با شناخت علت میتوانیم مقدار عشق، طلب، حرکت و ایستاییمان را ارزیابی کنیم و ببینیم چقدر مظهر علت هستیم یا نیستیم.
در این نظام، هیچ تصادفی در کار نیست و همه چیز طبق حکمت است. اما در قوانین هاوکینگ و فوتون که اُفت و خیزهایش درهم برهم است، هرگز نمیتوانیم بگوییم از این علت، این معلول صادر میشود. چون براساس ویژگی مشاهدهگر و عوالم موازی، هر بار چیز دیگری از آب درمیآید و هیچچیز ثابت و قابل پیشبینی نیست. چون علت تامه نیست و معلول با علت، ارتباط ندارد. خود علت هم مدام در حال بالا و پایین شدن است و حساب و کتاب ندارد.
در هستی خداوند پیوسته با مخلوقاتش در ارتباط است و با اسماء خود، امورشان را تدبیر میکند. اما در دیدگاه هاوکینگ چنین خدایی وجود ندارد و خود طبیعت، همۀ کارهایش را انجام میدهد! هاوکینگ میگوید: کیهان، آفرینندهای دارد به نام «بیگبنگ» یعنی انفجار بزرگ؛ و این نشان میدهد که خدایی در کار نیست. این انفجار، نقطۀ آغاز پیدایش کیهان امروزی است و فضا و زمان با کیهان پدیده آمده است.
در این دیدگاه، گرایش شدیدی به مادیگرایی وجود دارد. اما پرسش اینجاست که بالأخره جایگاه خدا در این جهان پدیدآمده از انفجار بزرگ کجاست؟ میگویند: اگر هم قبل از طبیعت، خدایی بوده باشد، او بعد از طبیعت، در گوشهای از ماورای طبیعت نشسته و دیگر خود جهان طبیعت است که با قوانین علم طبیعی و فیزیک کوانتومی، خود را اداره میکند. پس حتی اگر خدا کار آفرینش را آغاز کرده باشد، در حفظ و بقایش هیچ نقشی نداشته است!
پس طبق نظر آنها، بحث از خداوند جهت تبیین و توضیح جهان طبیعت، غیرضروری است. زیرا اولاً جهان فقط عالم ماده و طبیعت است، ثانیاً ماده و انرژی متراکمشده موجب انفجار میشود و عاملی بیرون از خود ندارد. پس معنا ندارد که برای پدید آمدن جهان، دنبال علتی بیرون از خود طبیعت و هستۀ متراکم باشیم. درواقع عالم طبیعت، مادۀ بیآغازی است که بدون اثبات خدا ثابت شده است و در آن، نه هدفی در کار هست، نه علتی و نه غایتی!
اما در فلسفۀ اسلامی، جهان طبیعت با مافوق خود، رابطۀ فقری، عشقی و اشراقی دارد. عینربط به اوست و لحظهای مستقل نیست؛ نه در ایجادش و نه در حفظ و بقایش. انفکاک بین طبیعت با حق و علت تامه، حتی یک آن هم ممکن نیست و جهان هستی نه تنها در آغاز و پیدایش، بلکه در استمرار و بقایش نیز یکپارچه عین تعلق به آن وجود حیّ و قیوم است و هرچه هم اصول علمی دربارۀ آغاز طبیعت کشف کنیم، باز بدون اتصال به خالق و مدبّر نخواهد بود.
[1]- منظور از جسم، این جسد مادی نیست.
[2]- سورۀ حدید، آیۀ 4؛ "...هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُم..."؛ ... هر کجا باشید، او با شماست.
[3]- سورۀ ق، آیۀ 16؛ ما از رگ گردن به او نزديکتريم.
[4]- سورۀ روم، آیۀ 30؛ سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته؛ آفرینش خدا تبدیلناپذیر است.
[5]- شعری از میرفندرسکی: چرخ با این اختران، نغز و خوش و زیباستی / صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی. صورت زیرین اگر با نردبان معرفت / بررود بالا همان با اصل خود یکتاستی... .
نظرات کاربران